دوازده

دیروز مهمون داشتم منم طبق معمول همیشه نیومدم سرکار ... من اصولا چه یه مهمون داشته باشم چه صدتا .. چه برای شام و ناهار بیان چه یک ساعت حتما حتما مرخصی میگیرم. 

خلاصه مهمونام تا ساعت نه موندن و سامان طفلکی هم آواره خیابونا بود.البته من اینجوری فک میکردم.ظاهرا رفته بودن خونه مامانشون و شام هم خورده بودن! اونم بدون من! 

من دیوونه پاشده بودم با چه عشقی قرمه سبزی پخته بودم! 

دیروز دوباره فیلم عروسیو با دوستام نگاه کردیم و دوباره من هی حرص خوردم... هی حرص خوردم! 

راستی چندشبه سامان خواب میبینه که زلزله میاد و من میمیرم. 

دیگه امروز صدقه هم داد. 

نمیدونم چی قراره بشه!

نظرات 5 + ارسال نظر
فرخ چهارشنبه 1 اردیبهشت 1389 ساعت 22:50 http://chakhan.blogsky.com

زلزله اگه هم بیاد وبلاگیها رو نمیکشه چون معمولا تا دیروقت بیدارن و دارن توی وبها پرسه میزنند زلزله هم که نصف شبها از راه میرسه و مردم رو میکشه ..... مگه اینه بدشانس باشیم و صبح زود حالمون رو بگیره . از اون گذشته خواب مردها همیشه برعکس تعبیر میشه ! جدی گفتم !!

مرسی
امیدوارم کردی!

شاپرک پنج‌شنبه 2 اردیبهشت 1389 ساعت 19:36 http://beautifulideas.blogfa.com/

سلام ستایش جون

سلام عزیز دلم

سحر شنبه 4 اردیبهشت 1389 ساعت 09:39 http://sf22761.blogsky.com

غمت نباشه
بهش بگو ایییییی ووووولا
اتفاقا منم خواب دیدم زلزله اومده تو مردی
بعدم با اطمینان بگو گمونم از زیاد خوردنه

سوووووووت

:)))))))))))))))))))

سحر دوشنبه 13 اردیبهشت 1389 ساعت 12:40 http://sf22761.blogsky.com

زنده ای؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حداقل یه اهن بگو بدونم هستی خره

سحر جون هستم

سحر دوشنبه 13 اردیبهشت 1389 ساعت 12:41 http://sf22761.blogsky.com

هستی؟؟؟؟
زنده ای؟؟؟
یه اهن بگو بدونم نمردی

اهن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد