دیروز مهمون داشتم منم طبق معمول همیشه نیومدم سرکار ... من اصولا چه یه مهمون داشته باشم چه صدتا .. چه برای شام و ناهار بیان چه یک ساعت حتما حتما مرخصی میگیرم.
خلاصه مهمونام تا ساعت نه موندن و سامان طفلکی هم آواره خیابونا بود.البته من اینجوری فک میکردم.ظاهرا رفته بودن خونه مامانشون و شام هم خورده بودن! اونم بدون من!
من دیوونه پاشده بودم با چه عشقی قرمه سبزی پخته بودم!
دیروز دوباره فیلم عروسیو با دوستام نگاه کردیم و دوباره من هی حرص خوردم... هی حرص خوردم!
راستی چندشبه سامان خواب میبینه که زلزله میاد و من میمیرم.
دیگه امروز صدقه هم داد.
نمیدونم چی قراره بشه!
زلزله اگه هم بیاد وبلاگیها رو نمیکشه چون معمولا تا دیروقت بیدارن و دارن توی وبها پرسه میزنند زلزله هم که نصف شبها از راه میرسه و مردم رو میکشه ..... مگه اینه بدشانس باشیم و صبح زود حالمون رو بگیره . از اون گذشته خواب مردها همیشه برعکس تعبیر میشه ! جدی گفتم !!
مرسی
امیدوارم کردی!
سلام ستایش جون
سلام عزیز دلم
غمت نباشه
بهش بگو ایییییی ووووولا
اتفاقا منم خواب دیدم زلزله اومده تو مردی
بعدم با اطمینان بگو گمونم از زیاد خوردنه
سوووووووت
:)))))))))))))))))))
زنده ای؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حداقل یه اهن بگو بدونم هستی خره
سحر جون هستم
هستی؟؟؟؟
زنده ای؟؟؟
یه اهن بگو بدونم نمردی
اهن