دوازده

دیروز مهمون داشتم منم طبق معمول همیشه نیومدم سرکار ... من اصولا چه یه مهمون داشته باشم چه صدتا .. چه برای شام و ناهار بیان چه یک ساعت حتما حتما مرخصی میگیرم. 

خلاصه مهمونام تا ساعت نه موندن و سامان طفلکی هم آواره خیابونا بود.البته من اینجوری فک میکردم.ظاهرا رفته بودن خونه مامانشون و شام هم خورده بودن! اونم بدون من! 

من دیوونه پاشده بودم با چه عشقی قرمه سبزی پخته بودم! 

دیروز دوباره فیلم عروسیو با دوستام نگاه کردیم و دوباره من هی حرص خوردم... هی حرص خوردم! 

ادامه مطلب ...